برای استفاده از سایت راندخت، نیاز به راهنمایی داری ؟!

وقتی فرکانس شفا، مرز بین مرگ و زندگی رو شکست

با این تکنیک به‌طور معجزه‌آسا دردم رفع شد

وقتی فرکانس شفا، مرز بین مرگ و زندگی رو شکست!

گاهی آدم‌ها برای شکرگزاری شروع می‌کنن، ولی نمی‌دونن دارن وارد مسیری میشن که سرنوشتی رو تغییر میده.
داستان سپیده، نه فقط یک داستان شکرگزاری، بلکه سندیه بر قدرت نیت قلبی و باور مثبت در اوج ناامیدی.

در دل یکی از بیمارترین لحظه‌ها، جرقه‌ای از امید زده میشه.
روان‌شناسی مثبت‌نگر سال‌هاست روی اثرات نیت و دعا و امید در روند درمان بیماران تحقیق کرده.
مطالعات نشون دادن که ذهن و بدن ارتباط تنگاتنگی دارن.
وقتی بیمار یا اطرافیانش امید، دعا و آرامش رو به ذهن تزریق می‌کنن، سیستم ایمنی و روند ترمیم سلول‌ها تغییر محسوسی پیدا می‌کنه.
این داستان دقیقا مصداق همینه؛ تلفیق علم، عشق، فرهنگ و انرژی.

نجات یک آدم از سرطان با شکرگزاری : کد دستاورد ۱۲۲۳۴۶#

سلام به همه عزیزان امیدوارم حالتون خوب باشه.
من سپیده هستم، دانشجو دکترا در یکی از دانشگاه‌های علوم پزشکی آلمان.
دو ساله که تو آلمان زندگی می‌کنم و یک سال و نیمه که دارم شکرگزاری انجام می‌دم.

زمانی که اومدم آلمان با یه سری چالش‌ها روبه‌رو شدم که همکارهای آلمانیم و استادم خیلی بهم کمک کردن و ازم حمایت کردن.
همیشه دنبال راهی برای جبران این محبت‌ها بودم، یه همکاری دارم به نام آقای فرانک که متولد ۶۵ هست.
یه ازدواج داشته، از اون ازدواجش یه پسر ۱۲–۱۳ ساله داره.
با یه خانمی که ایشون هم قبلا ازدواج کرده و یه دختر هفت‌هشت ساله داره، با هم به عنوان پارتنر زندگی می‌کردن.

فرانک پارسال یه سری آزمایش انجام داد و یه روز اومد آفیس گفت مبتلا به سرطان کبد و هممون رو شوکه کرد، همه ناراحت بودیم.
بعد اینکه همه همکارها از دورش پراکنده شدن، ایشون رو دعوت کردم تو اتاقم، گفتم خیلی برات ناراحتم، هیچ کاری نمی‌تونم برای تو انجام بدم، اما تو خودت می‌تونی یه کاری انجام بدی.
تو باید باورهای خودت رو مثبت نگه داری، من یه خانم رو می‌شناسم به نام خانم فرهمند که مبتلا به سرطان کبد بوده.
از بین ۲۸ نفری که مبتلا بودن، ایشون تونسته شفاش رو بگیره،
و روشی که برای شفای خودش استفاده کرده، کتاب معجزه شکرگزاری خانم راندا برن.
مهم‌ترین نکته‌ای هم که اون همیشه تو ویس‌هاش میگه اینه که خودتون رو مثبت نگه دارید.
به فرانک هم گفتم اگه خودت رو مثبت نگه داری، مطمئنم خوب میشی.

خیلی بهش امید و انگیزه دادم و چشماش برق زد. ما از هم خداحافظی کردیم، رفت. بعد اینکه ایشون رفت،
همکارم بهم گفت: سپیده، دکترا جوابش کردن، فرانک یک سال یا دو سال بیشتر زنده نمی‌مونه.
برگشتم گفتم: ما خدا نیستیم، همیشه یه راه‌هایی هست که انسان‌ها شفا پیدا می‌کنن. من مطمئنم فرانک خوب میشه.

اونا راه خودشون رفتن و من اومدم تو دفتر شکرگزاری، هر روز برای سلامتی این آقا دعا می‌کردم.
یکی از سپاسگزاری‌هایی که برای سلامتیش نوشتم این بود:
الهی سپاسگزارم به خاطر اینکه این مسئله باعث میشه که فرانک با دوست‌دخترش ازدواج کنه و اینا یه خانواده خوب تشکیل میدن و رابطه‌شون پایدار میشه و ما مطمئنیم که فرانک خوب خوب میشه.

بعد از یه مدت فرانک به همکارم پیام داد که قصد دارن ازدواج کنن و دارن میرن ماه‌عسل، و قراره یه روز بیان تو آفیس به ما سوشی بدن.

وقتی این خبر رو شنیدم، این رو یه نشونه دیدم که احتمالش زیاده خوب بشه. اون روزی که اومدن به ما سوشی دادن،
به خانمش گفتم: من مطمئنم خوب میشه، فقط باورهاتون رو مثبت نگه دارید. اینا خیلی تشکر کردن از امیدی که بهشون داده بودم و رفتن.

هم‌راستا با این مسائلی که داشت پیش می‌رفت، ما وارد ماه محرم شده بودیم و تاسوعا عاشورا نزدیک بود.
روز عاشورا من به رسم هر سال پابرهنه میرم بیرون دنبال لحظه‌هایی عزاداری، عزاداری می‌کنم و برمی‌گردم.
پارسال اینجا دسته عزاداری پیدا نکردم و تصمیم گرفتم خودم تنهایی برم بیرون، نوحه بذارم، گوش بدم، عزاداری کنم و برگردم.

همین که شروع کردم قدم زدن، گفتم من دختریم که اینجا غریب بودم و اینا خیلی به من محبت کردن.
من هیچ‌جوره نمی‌تونم محبت‌هاشون جبران کنم.
زندگی منم خیلی خوبه، کاملا تو شرایط خوبیم و خیلی از زندگیم راضیم.
امسال برای خودم نیومدم، امسال اومدم برای همکارم دعا کنم.
همکار من فرانک مبتلا به سرطان کبد، دکترا جوابش کردن، اونا حسین و ابوالفضل ندارن بخوان بهشون متوسل شن، ولی من که دارم.
من دارم متوسل میشم، خواهش می‌کنم که ایشون رو شفا بدید.
اگه این کار انجام بدید، من سال بعد همه همکارام رو به صرف زرشک‌پلو با مرغ رستوران ایرانی دعوت می‌کنم و فرهنگ حسین و این عاشورا و تاسوعا رو براشون توضیح میدم.

این گفتم و شبش که شام غریبان بود، زنگ زدم به خواهرم، ما یه مسجدی داریم تو محلمون که یه مداح خاص داره،
این مداح قبلا همین‌جا تو محل خودمون زندگی می‌کرده، ولی هر سال، هر جای دنیا که باشه،
خودش رو می‌رسونه به اون مسجد که شام غریبان رو اون برگزار کنه و خیلی عالی و باشکوه هم برگزار می‌کنن.

گفتم: آبجی لطفا برو مسجد و به آقا رضا بگو که یه مریضی هست اینجا و براش دعا کنه.
خواهرم بعد عزاداری بهم زنگ زد، گفت: این کیه که براش دعا کردی؟
وقتی که اسمش آورد، یه حال و هوای عجیبی تو مسجد بود. من فکر می‌کنم این همکارت خوب میشه سپیده، من خیلی احساس خوبی گرفتم.
گفتم: خدا کنه، حقش نیست، این خیلی جوونه.

گذشت و بعد یه مدت فرانک به ما خبر داد که یه دکتر تو شهرشون رو پیدا کرده که گفته درمان می‌کنه این موضوع رو خیلی یعنی ابراز امیدواری داده بود بهش، فرانک رفت، تقریبا دو سه ماه اونجا بستری شد. بعد از دو سه ماه برگشت، یعنی تقریبا یک ماه پیش،
گفت: حالش کاملا خوب شده و دیگه سرطان کبد نداره.

من این که گفت، درجا خشکم زد و فقط یه جمله بهش گفتم.
گفتم: فرانک، من تو دفتر شکرگزاریم هر روز برای تو می‌نوشتم.
گفت: سپیده، من فکر می‌کنم من دوباره متولد شدم.

اومدم تو اتاق، نتونستم جلو گریه خودم نگه دارم، زدم زیر گریه و برای همکارم تعریف کردم.
گفتم: همچین موضوعیه.
گفت: تو خواستت قلبی بوده و خدا حرفت گوش کرده.

ولی حقیقتا خب اونا خیلی کانکشن احساسی با چنین مسائلی ندارن. ما چون سال‌ها تو این فرهنگ هستیم، بیشتر تحت تاثیر قرار می‌گیریم.

نتونستم تو آفیس بمونم، اومدم خونه، کلی گریه کردم.
کلی گریه کردم و تا یه هفته درگیر گریه و احساساتی بودم که از این موضوع بهم دست داده بود.

خلاصه که این معجزه‌ای بود که تو زندگی من افتاد و دوست داشتم با شما شیر کنم.
امیدوارم لذت ببرید و این داستان رو دوست داشته باشید.

 

تحلیل روان‌شناسی و علمی :

در روان‌شناسی مثبت‌نگر، قدرت نیت، تصویرسازی و شکرگزاری، ابزارهایی مؤثر برای بهبود روان و حتی جسم شناخته میشن.
وقتی ذهن در حالت امید، ایمان و آرامش قرار می‌گیره، سیستم ایمنی بدن فعال‌تر عمل می‌کنه و بدن وارد فاز ترمیم میشه.
سپیده با نیت قلبی و باور عمیق، ناخودآگاه خودش رو در مدار شفادهی قرار داد.
در معنویت هم، باور و دعاهایی که از دل پاک بلند میشن، مثل نور، راه خودشون رو پیدا می‌کنن… حتی تا سلول‌های یک بدن بیمار مثل فرانک.

جمع‌بندی :

وقتی این داستان رو خوندم، اشک تو چشمام جمع شد…
نه فقط به خاطر معجزه فرانک، بلکه به خاطر عشقی که بی‌مرز، بدون دین، نژاد یا ملیت، تو دل یه دختر ایرانی بود.
سپیده نه فقط شکرگزاری کرد، نه فقط دعا کرد، نه فقط امید داد… بلکه با تمام وجود به یه انسان متوسل شد تا نور رو از دل تاریکی رد کنه.

ما گاهی دنبال اثرات ظاهری شکرگزاری هستیم، اما چیزی که سپیده ساخت، فراتر از نتیجه بود؛ یه مسیر نور، یه زنجیره انرژی که برگشت و خودش رو در نجات جون یه انسان نشون داد.
اگه بخوام با یک جمله تمومش کنم، میگم: گاهی خوش قلبی یک نفر، نجات‌بخش زندگی یک نفر دیگه‌ست…

فکر می‌کنی یه باور ساده می‌تونه سرنوشت کسی رو عوض کنه؟ تجربه داشتی ؟
لطفا برامون کامنت کن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *