برای استفاده از سایت راندخت، نیاز به راهنمایی داری ؟!

کائنات چطور منو هل داد تو مسیر ثروت

کائنات چطور منو هل داد تو مسیر ثروت

داستان راندخت-کائنات چطور منو هل داد تو مسیر ثروت؟

سلام به همه عزیزان، امیدوارم حال دلتون عالی باشه.
من فرهمند هستم، توراندخت، و این ویس رو ضبط می‌کنم در خصوص سری داستان‌های راندخت؛
که یکیش انتخاب کنم و براتون تعریف کنم.

این به ذهنم اومد که یکی از داستان‌های خودم رو تعریف کنم؛ زمانی که من شکرگزاری رو شروع کردم…
خب خودتون می‌دونید که تو شرایط بسیار بسیار بد مالی بودم و تو بحرانی ۴ ساله، و خیلی خیلی اذیت شدم.
یعنی راه‌ها بسته شده بود و خیلی تلاشم زیاد شده بود.

بعد، شکرگزاری بلد نبودم…
همش با ذهنم می‌خواستم کاری انجام بدم، فکر می‌کردم باید یه پول بزرگ بیاد تا من مسائلم حل بشه.
از همه چی بدم اومده بود، از همه طلبکار بودم، بعد ناامید بودم.
می‌گفتم: آخه چجوری؟ مگه میشه همچین چیزی؟
و همه چی برام غیرممکن بود.

زمانی که من شکرگزاری شروع کردم، خب بارها گفتم که موقعی که کتاب به دستم رسید، اصلا یه نور امیدی، یه حس عجیبی بود…
متوجه شدم که اصلا یه راهی برای من داره باز می‌شه، و یه روحیه من گرفتم، یه عشقی در من به وجود اومد اصلا قابل گفتن نیست براتون.
این یه تیکه‌ش واقعا نمی‌تونم انتقال بدم، ببخشید… انقدر این حس قشنگ بود.

وقتی شکرگزاری رو شروع کردم، خب بارها گفتم من ۲۸ روز موبایلم خاموش کردم و فقط نشستم تمرینا رو انجام دادم،
و بسیار برام سخت بود نوشتن ده تا نعمت،نجوا بهم حمله می‌کرد.
اون موقع اصلا نمی‌دونستم نجوا چیه، نمی‌دونستم مقاومت ذهن چیه، اصلا نمی‌دونستم ارتعاش چیه، فرکانس چیه، مدار چیه، خواسته‌های من چه جوری به کائنات میره، چه جوری خداوند برای من سناریو می‌چینه، نشونه‌ها چیه هیچ‌کدوم.

ولی الان واقعا بعضی موقع‌ها بهتون حسادت می‌کنم!
میگم من اون موقع بدون راهنما اومدم این کار انجام دادم، الله‌اکبر!

منظورم از این موضوع اینه اون موقعی که که شکرگزاری رو شروع کردم،
تقریبا از روز پانزدهم به بعد، که اون نجوا رو دیگه من شکست داده بودم.
یه وسواس عجیب اومده بود سراغم که: نه، این درست انجام ندادم،
این نعمته تکراریه، نمی‌تونم، حالا یادم رفت از روش بخونم یا مثلا حسم ننوشتم, خیلی وسواس اومده بود سراغم.

بعضی موقع‌ها مثلا می‌گفت: ولش کن، انقدر مسائل بزرگه… آخه مگه میشه همچین چیزی؟ اینا همه کتابه!
مگه می‌تونه کتابا حال تو رو خوب میکنه؟ پول به تو که نمیده ،که حال تو خوب می‌شه!
یعنی انقدر متوجه نمی‌شدم… خب باشه، حالا پول بیاد، حال تو هم خوب می‌شه!
معلومه دیگه! هرکی پول داشته باشه، حالش خوبه! این نجوا می‌اومد سراغ من.

بعد، من شبا خواب می‌دیدم که یه کیف دلار پیدا کردم.
بعد روزا، یه صحنه برای من باز می‌شد که مثلا من رفتم تو ذهنم نمی‌دونستم اون موقع جریان چیه، الهامات چیه…
مثلا روزا داشتم می‌رفتم، می‌دیدم که صرافی می‌بینم، هی قیمت ارز می‌بینم، یورو می‌بینم، دلار می‌بینم…

بعد من اصلا اون موقع واحد پول‌های خارجی رو اصلا بلد نبودم!
که مثلا حالا یوان، پول چینه، مثلا یورو مال اروپاست، دلار مال آمریکاست، درهم مال اماراته، لیر مال ترکیه‌ست…

نمی‌دونستم! و همش صرافی‌ها می‌اومد…
مثلا می‌رفتم تو اینستا، می‌دیدم قیمت ارز و دلار میاد.
می‌رفتم تو یوتیوب، می‌دیدم اونجا یه چیزی برای من در مورد دلار و ارز میاد.
فیلم می‌دیدم، می‌دیدم مثلا یکی یه چمدون دلار داره…
بعد متوجه نمی‌شدم که کائنات داره با من صحبت می‌کنه!

منم داشتم شکرگزاری انجام می‌دادم.
و من، بعد از شکرگزاری، تو دل، یک اتفاق بسیار به‌ظاهر بد که من بعد از شکرگزاری که دورم تموم شد، به امید اینکه حالا درها برام باز شده، ماشینم توقیف شد!
یعنی هرکی باشه، عصبانی می‌شه!
میگه: بابا، من ۲۸ روز نشستم شکرگزاری کردم، ماشین من هم توقیف کردی؟

و من مجبور شدم برم، چون ضامن بودم، برم تو اون شعبه، تو اون بانک و بعد آشنا شدم با یه شخصی…
و بعد اون شخص، اومد هفته بعد، به من یه پیشنهاد کاری داد. بعد دوباره من قبول نکردم، چون نمی‌دونستم کار ارزی بلد نبودم.
و دوباره هفته بعدش اومد و انقدر این اصرار کرد، که من با یک آقایی آشنا شدم و اون اومد یه کاری رو به من یاد داد.
و من اومدم وارد کارای ارزی شدم، وارد کارای حواله شدم و با صرافی‌ها شروع کردم به کار…

و اصلا یک چیز عجیبی برای من رخ داد!
یعنی این کاری که من در عرض یک ماه یاد گرفتم، به لطف خدا، به لطف خدا…
این مثلا یه کاریه که تقریبا کسی می‌تونست کار من انجام بده، که حداقل ۱۲ سال تو این رشته کار کرده باشه!
و من در عرض یک ماه این کار یاد گرفتم و این فقط می‌تونست یه معجزه باشه و لطف خداوند!

و بعدا من فهمیدم که این کائنات، هی داشت به من نشونه می‌داد که: «بابا راه تو اینه! من از این طریق می‌خوام تو رو نجات بدم!»

مثلا صرافی می‌دیدم، خواب می‌دیدم یه کیف دلار پیدا کردم، نمی‌دونم رفتم خارج، فقط دارم دلار خرج می‌کنم…

خیلی خیلی برام عجیب بود!
مثلا تو کتابخونه داشتم مرتب می‌کردم کتابای خونه رو، یهو مثلا می‌دیدم یه دلاری تو یه کتاب میاد بیرون…
بعد خاطراتی که مثلا خارج از کشور بودم، دلار خرج می‌کردم، همش اونا می‌اومد تو ذهنم.

بعدا فهمیدم که وقتی شما وارد شکرگزاری می‌شی، کائنات شروع می‌کنه با شما ارتباط برقرار کردن و به شما خط‌ و‌ خطوط رو میده، دوستان.
طبق استعداد شما، روحیه شما، سن شما و شخصیت شما، کار به شما میده!

مثلا اگر یه هنرمندید، مثلا به شما میگه پاشو برو این نقاشی رو بکش، یا مثلا اگر پیانو می‌زنید، میگه برو اینو بزن، این نت‌ها رو، مثلا بعد تنظیم می‌کنه براتون اگه مثلا طراح لباسی، یه طرحی بهتون میده…
اگه مثلا نرم‌افزار می‌نویسید، یا نمی‌دونم کار مثلا زمین هستید،
یه ایده میده که مثلا برید یه زمینی که اصلا به چشم هیچ‌کس نمیاد بهتون میگه یه ندای درون: برو این بخر!
بعد می‌خرید، یهو می‌بینید مثلا در عرض یک ماه، دو ماه، چند برابر شده!
یا مثلا به شما میگه که خونت عوض کن، به ظاهر مثلا یهو می‌بینی صاحب‌خونه میگه پاشو از این خونه…
بعد میگی: من دارم شکرگزاری می‌کنم، مثلا چه اتفاقی داره می‌افته؟
مغازه‌تون مثلا میان تمدید نمی‌کنن، یا مثلا مالیات میاد سراغتون، یه اتفاقی به‌ظاهر بد برای شما می‌افته…
چون داره از اساس، زندگی شما درست می‌شه!

مثلا ممکنه با یکی دوستید، دارید ازدواج می‌کنید بعد یهو به هم بخوره بعد می‌گید:
یعنی چی؟ من که دارم شکرگزاری می‌کنم که به یار الهی برسم!
خداوند میگه: اون به درد تو نمی‌خوره! من بهترش برات سراغ دارم و بهترش رو دارم برای تو میارم. صبور باش!

یا دارید یه معامله انجام می‌دید، معامله به هم می‌خوره…
من اینا رو به چشم خودم دیدم، دوستان و برای خود من اتفاق افتاد!

در نتیجه، الان که شکرگزاری انجام دادید، شما از الان، که دیگه ۲۸ روز هست، از این به بعد، اتفاق‌ها برای شما رقم می‌خوره…
و حواستون به نشانه‌ها باشه،به ندای درونتون باشه بارها گفتم، اونی که خداوند میگه، از قلب شماست… آرومید!

راه‌های خداوند آسونه، توش گره نمی‌افته.
ولی اگر با ذهنتون برید، این گره می‌خوره، گیر می‌افتید و اون کار انجام نمی‌شه. دلشوره دارید، نگرانید، عجله دارید…

من چیزی که تجربه کردم رو، تو این داستان می‌خواستم بهتون بگم که من همیشه خواب یه کیف دلار می‌دیدم،
و برام واقعا رقم خورد و خیلی خیلی از خداوند سپاسگزارم.

ولی تجربه شخصی من بود و بعد از این، اون راه کلا بسته شد.
و راه‌های جدید دیگری برای من باز شد. الانم همین‌طور، الانم ایده‌های بسیار خوبی داره برای من میاد.

و من ایمان دارم که خداوند طبق استعداد و شرایط من، سن من، روحیه من، انرژی من، ایده به من میده.
این خواستم دقت بکنید، امیدوارم که این داستانم به جانتان نشسته باشه.
و برای من دستاورد بفرستین، که منم بتونم شماها رو به‌عنوان یکی از داستان‌های راندخت تعریف کنم.
شاید نوری، چراغی برای یک عزیز دیگری بشید…

دوستتون دارم.
در پناه حق.
خدانگهدار.

 

شما خودجوی عزیز نظر و کامنت‌تون رو میتونین در پایین این قسمت درج کرده و اگر تجربه مشابه‌ای دارید نیز بنویسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *