
داستان راندخت-شفای یک بیماری لاعلاج با شکرگزاری
سلام به همه عزیزان، امیدوارم حال دلتون عالی باشه. من فرهمند هستم توراندخت و سری داستانهای راندخت رو میخوام براتون تعریف کنم.
که قهرمان داستان دوست نداره ما اسمش رو بگیم، ولی ما اسمش رو میذاریم رابین هود.
رابین هود داستان ما برمیگرده به سال ۹۸ که من اولین دورههای شکرگزاری رو به تعداد تازه رسیده بودیم ۸۰ نفر برگزار کردیم.
یکی از عزیزان که در دوره شکرگزاری بود و خیلی خیلی برای من عزیزند، خیلی از دوستان رو آوردن، از جمله این رابین هود داستان ما که هرگز نه تو گروه سلام کرد، نه پیام داد و نه من خبر داشتم.
تا اینکه هر موقع که من گروه میزدم، گویا ایشون هم عضو میشدند و دورهها رو انجام میدادند، تا اینکه چند وقت پیش من پیامی گرفتم از اون دوستمون که دعوت کرده بود که فلانی رابین هود در دورهها هست و در هفت بعد زندگی به لطف خدا خیلی رشد کرده.
و میگه که من اوایل باور نداشتم، ولی گفتم چیزی رو از دست نمیدم.
چون دقیقا زمانی بود که من رفته بودم دکتر و مبتلا به یک بیماری متاسفانه لاعلاج شده بودم و تمام درهای امید به روی من بسته شده بود.
و گفت تو اینقدر اصرار کردی به اون دوستمون. من گفتم که باشه، فقط به خاطر اینکه تو ناراحت نشی.
وقتی که انجام دادم دیدم روز سوم، روز چهارم، روز پنجم من احساسم به خودم و زندگی عوض شده.
و شروع کردم به شکرگزاری. دیدم که من تو یک بیزینسی که اصلا داشتم اونجا رو میبستم، انقدر ناامید بودم، با شرکا صحبت کرده بودیم که اینجا رو ببندیم، و دیدم که اونجا داره راه میفته و مشتری داره میاد.
و دیدم تو بعد مالی خب چند تا قرارداد بستم، چند تا پیشنهاد کار داشتم، تو محیط کارم رشد کردم و از هفت بعد زندگی رشد کردم.
گفت: یک روز اومدم گفتم نه بابا، این خودمم؟ حالم بد بود، حالا حالم خوب شده و گفت تحت درمانم بودم.
گفت: چند روز انجام ندادم، دیدم تمام اون درآمد رفت، یعنی اصلا هیچ درآمدی من نداشتم.
گفت: دوباره شروع کردم دیدم درآمد داره میاد.
بعد از چند دوره شکرگزاری میره دکتر و دکتر میگه خوشبختانه شما، تقریبا بالای ۶۰ درصد شفا پیدا کردید و اونم که من میگم ۳۰ درصد به خاطر اینکه تحت نظر باشه.
خب ما بعد از چند سال با این عزیز صحبت کردیم و از نزدیک دیدیمشون و کلی برای ما تعریف داشت و میگفت که،
من اگر این دوره شکرگزاری نمیاومدم، نمیدونستم، نمیدونم چه اتفاقی برام میافتاد ولی الان خیلی خوشحالم که این اتفاق برای من افتاد. و بسیار بسیار خوشحاله که بیماری لاعلاج اش تونسته شفا پیدا بکنه و حال دلش خوبه و این رابین هود ما اگر دوست داشت برای ما ویس ضبط کنه بفرسته.
اگر نه که این داستان داستان رابین هود هست که در اوج ناامیدی و در اوج زمانی که متوجه شده که بیماری لاعلاج گرفته، خداوند دعوتش کرده به شکرگزاری از طریق دستانش و ایشون هم نه نگفته و اول با شک و تردید بود. و الان یکی از شکرگزاران بسیار بسیار حرفهای، با ایمان و با توکل هست،
و من بابت وجودشون بسیار شکرگزار هستم و امیدوارم که تکتکتون داستان راندخت بشید و از دستاوردهاتون به من اطلاع بدید که ما بتونیم یک ویسی براتون ضبط کنیم.
این اولین داستان راندخت در سال ۱۴۰۳ هست.
میدونی چرا؟
چون شما به من دستاورد نمیگید. اگر نگران اسمتون هستید من اسمتون رو اعلام نمیکنم، مثل این دوست عزیزمون که اسمش رو گذاشتم رابین هود و واقعا هم رابین هود هست.
دستاوردهاتون رو به من بگید، زنگ بزنید به صورت ویس و من حداقل بشناسمتون و بتونم این داستانهای واقعی رو تعریف بکنم.
امیدوارم که این داستان به جانتون نشسته باشه و ایمان بیارید و دوره شکرگزاری ۲۸ روزه رو شروع بکنید.
مثل همیشه دوستتون دارم.
در پناه حق خدانگهدار.
شما خودجوی عزیز نظر و کامنتتون رو میتونین در پایین این قسمت درج کرده و اگر تجربه مشابهای دارید نیز بنویسید.
ویس این داستان، با صدای راندخت عزیز