برای استفاده از سایت راندخت، نیاز به راهنمایی داری ؟!

دختری که یک تهدید مرموز زندگیش زیر و رو کرد!

دختری که یک تهدید مرموز زندگیش زیر و رو کرد!

داستان راندخت- دختری که یک تهدید مرموز زندگیش زیر و رو کرد!

سلام به همه عزیزان، امیدوارم حال دلتون عالی باشه. من فرهمند هستم، توراندخت و در این ویس می‌خوام سری داستان‌های راندخت رو براتون تعریف کنم.

قهرمان داستان ما خانمی هستند که در اردیبهشت ماه، با ما آشنا شدن از طریق اینستاگرام راندخت و به ما پیام دادند که، من تو شرایط بدی هستم و یک نفر داره من تهدید میکنه. و من با یک نفر دوست بودم، این که میگم یک خانمی هستند، یک دختر خانومی، و این آقا من دوستش ندارم و الان من تهدید میکنه.
اگر بیاد به خونواده‌ام بگه، خیلی شرایط بد میشه. خدا نکرده بابام سکته میکنه، مامانم نمی‌دونم اینجوری میشه و من این‌قدر می‌ترسم و اضطراب دارم و نگرانم و نمی‌دونم چیکار بکنم.

و حال بد،
این‌قدر ایشون حالش بد بود که من شماره تلفنش رو گرفتم و باهاش صحبت کردم.
گفتم: دخترم چته؟
گفت: اینجوری.
گفتم: خوب چرا نمیری شکایتش بکنی؟
گفت: اصلا نمیشه، موضوع یک چیز ناموسیه و این آدمم عقل نداره، منطقی هم نداره، دیوونه‌ست، براش هیچی مهم نیست و من مرتب تهدید میکنه.

گفتم: شکرگزاری شروع کن.
گفت: من یک ساعتم، یک ساعته برام، یک روزم، یک روزه، شما میگی من ۲۸ روز شکرگزاری بکنم؟
گفتم: آره، شکرگزاری کن، شما این موضوع کامل حل میشه برای شما.

خب، تو مدتی که ایشون داشتن شکرگزاری می‌کردند، دیگه هر شب به من پیام می‌داد، دوباره به من زنگ زد،
یا خدا دوباره به من زنگ زد، داره من تهدید میکنه.

حالا ما گفتیم پاکسازی بکن. یکسری تکنیک یاد داده بودیم، این کار رو بکن، اون کار رو بکن.
چون خب اینا رو در دوره‌ سایه من توضیح میدم، که دقیقا این آقا سایه این خانم بود و اومده بود این درس رو بهش بده و باید درس این خانم رو می‌گرفت.
و اگر درس می‌گرفت، این آقا برای همیشه و این خانمم این واحد رو پاس می‌کرد.

۲۸ روز، خدا نصیب نکنه، هر شب این خانم به ما پیام می‌داد. هر دو شب یکبار، سه شب یکبار، که یک چیزی بگید من آروم بشم، بخوابم.
منم بهش یک چیزی می‌گفتم.
گفتم: انجام بده، این کار رو بکن، بسپار به خداوند.
کسی که تو دوره شکرگزاری باشه، هیچ‌کس نمیتونه بهش آسیب بزنه، من اینو بهت قول میدم.

من شماره اون آقا رو هم ازش گرفتم و مراقبه کردم که تماس بگیرم یا نه.
اومد نه، تماس نگرفتیم.
یک هفته‌ای اون آقا زنگ نزد و تهدید نکرد، این خانمم فکر کرد من زنگ زدم.
گفتم: نه عزیزم، من بدون اجازه شما زنگ نمیزنم. اصلا نیازی نیست من به ایشون زنگ بزنم.

خلاصه تا ۲۸ روز، اوایل هر روز تهدید می‌کرد، بعد که اومد تو شکرگزاری، دو سه روز یکبار شد، بعد یک هفته‌ای یکبار، بعد دو هفته‌ای یکبار،
و امروز به من پیام داد.

این خانم که من که دیگه شکرگزاری اردیبهشت که تموم شد، دیگه این خردادم تو شکرگزاری، نمی‌دونم هستن نیستن کجان. و خبری ازشون نداشتم.
ولی خب می‌دیدم که استاتوس‌های منو بعضی موقع‌ها ریپلای می‌کردن و مثلا یک پیامی می‌دادن.

دیدم چند شب پیش نوشت: من سپاسگزارم از شما و تازه معنی آرامش رو متوجه میشم، امنیت رو متوجه میشم، من یک مشاوره ازدواج از شما می‌خواستم.

گفتم: چی شد؟ مگه رفت؟
گفت: رفت، برای همیشه رفت.
و خدا رو شکر. تجربه بزرگی برام بود.
اولا بدون اجازه خانواده با کسی آشنا نشم. بعدشم، این آدم از اول حس من بهش بد بود ولی من اون موقع نشانه‌ها رو نمی‌دونستم.
اصلا قوانین رو نمی‌دونستم، نمی‌دونستم زبان کائنات احساسه و این دلشوره و نگرانی من بی‌خود نبود.

الان دیگه عاقل شدم، آگاه شدم، شکرگزار شدم.

و من امشب با ایشون تماس گرفتم، پیام دادم.
همیشه بهشون می‌گفتم: ببین یک روزی میاد که من تو رو به عنوان داستان راندخت تعریف می‌کنم.
می‌گفت: مگه میشه.
گفتم: آره، میشه، به همین زودی میشه.
گفت: خیلی هم خوشحال میشم.

و جالبه که تو بعد کاریشون، یک شغل خیلی خیلی خوب به دست آورد. درآمدش بالا رفته، و خیلی خیلی آرامش داره، خیلی خیلی خوشحاله، خیلی خیلی شکرگزاره.

و یک نکته خیلی جالبی گفت که همتون بهم میگید.
بهم گفت: دفعه اولی که من شکرگزاری کردم، وارد یک بهشت شدم.
ولی دیگه دفعات دوم، مثل اردیبهشت و خرداد، گفت اون تغییرات رو دیگه ندیدم، و نشانه‌ها.

گفتم: عزیز من، جان من، تو مثل منی. از یک جهنم اومدی تو بهشت. حالا باید یک مدتی تو بهشت بمونی. این آرامش، این امنیت، تو نداشتی. الان مثل اینکه یادت رفته.
شما یک مدت باید تو مدار بمونی. در رابطه با هفت بعد زندگی، بعدش یک پله رشد می‌کنی. این‌طور نیست که دفعه اول بیای رشد کنی، بعدش هم همون اتفاقا بیافته.

من گفتم: چه اتفاقی افتاد؟
گفت: من بزرگ شدم.

من یک درسی هست که از یکسری اتفاق‌های بد میگم.
مثلا چه درس‌هایی می‌گیرید؟
چه نعمت‌هایی تو اون شرایط وجود داشت؟
یا از دل مشکلاتتون یکسری نکات مثبت در بیارید.

گفت: من خیلی وقته دیگه هیچ مسئله‌ای ندارم، یعنی سعی کردم همون روز مسئله رو حل کنم و درسش رو بگیرم.
این خیلی برای من مهم بود. چون واقعا با خودم قول داده بودم که یک روز اینا رو تو داستان راندخت تعریف کنم.

و امیدوارم که این آقا هم هر جا هست، در پناه حق باشه. خداوند بهش عقل بده. اینقدر تن مردم رو نلرزونه.
ما هر کاری بکنیم، به خودمون برمی‌گرده.
فکر نکنید اگر تن کسی رو می‌لرزونید، تنتون نمی‌لرزه.
اگر دروغ میگید، کسی بهتون دروغ نمیگه.
اگر اذیت می‌کنید، کسی اذیتتون نمیکنه.
اگر بد دهنی می‌کنید، جهان هستی باهاتون بد دهنی میکنه.

من حتی به این خانم گفتم برای ایشون پاکسازی بکن. با همون روش، چهار تا عبارت، پاکسازی بکن و براشون طلب خیر بکن.
(ویس پاکسازی هواپونوپونو رو می‌توانید از اینجا گوش کنید.)

انشالله که اون آقا هم درسش رو می‌گیره. در واقع ماموری بود که این خانم رو آگاه کنه. مامور بود، و این خانمم درسش رو گرفت.

خیلی برای خودم جذاب بود، خیلی خیلی چون واقعا معجزه رو دیدم، لطف خداوند رو دیدم، خوشحالی این خانم رو امشب شنیدم.
باهاش کلی صحبت کردم، ذوق کردم، خوشحال شدم، و گفتم که با شما به اشتراک بذارم.

مراقب روابطتون باشید. با هر کسی معاشرت نکنید. به هر کسی راز دلتون رو نگید.
مراقب خودتون باشید.

دوستتون دارم.
در پناه حق، خدانگهدار.

 

راستی اگر دوست داشتید می‌تونید دوره ویدیویی سایه رو تهیه کنید تا زندگی‌تون به قبل از یادگیری دوره سایه و بعد از اون تقسیم بشه.

شما خودجوی عزیز نظر و کامنت‌تون رو میتونین در پایین این قسمت درج کرده و اگر تجربه مشابه‌ای دارید نیز بنویسید.
 

ویس این داستان، با صدای راندخت عزیز


 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *