برای استفاده از سایت راندخت، نیاز به راهنمایی داری ؟!

صلح درون چیست - راندخت.

بازسازی اعتماد فقط با تغییر دادن خودم

بازسازی اعتماد فقط با تغییر دادن خودم

بازسازی اعتماد فقط با تغییر دادن خودم! گاهی بزرگ‌ترین تغییرات، نه در اتفاقات عجیب و غریب، بلکه در حس‌های کوچکی‌ اتفاق می‌افتند که فقط خودمان از شدت دگرگونی‌شان باخبریم. لحظه‌هایی که در ظاهر ساده‌اند، اما در عمقِ وجود، نشانگر یک بیداری جدید هستند. این داستان، قصه‌ همان تغییر در زاویه نگاه است؛ داستان زنی که […]

بیشتر بخوانید
حکایت من و راز شکرگزاری تحول‌آفرین

حکایت من و راز شکرگزاری تحول‌آفرین

حکایت من و راز شکرگزاری تحول‌آفرین! وقتی با خودت صادق باشی و رسما دست از نق زدن برداری، دروازه‌های شگفتی پیش روت گشوده می‌شود. در این داستان من، از دل چالش‌های خانوادگی و بدهی‌های سنگین پای شکرگزاری‌ای ایستادم که به‌جای وعده‌های تو خالی، عمل می‌کرد. این معجزه‌ها یک‌شبه اتفاق نیفتادند؛ نتیجه ترکیب باورِ قلبی، تمرین […]

بیشتر بخوانید
من با شکرگزاری استعداد گمشده‌ام رو پیدا کردم

من با شکرگزاری استعداد گمشده‌ام رو پیدا کردم

داستان راندخت-من با شکرگزاری استعداد گمشده‌ام رو پیدا کردم!   سلام به همه عزیزان، امیدوارم حال دلتون عالی باشه. من فرهمند هستم، توراندخت، و در این ویس می‌خوام یکی از سری داستان‌های راندخت رو براتون تعریف کنم. داستان این سری مربوط به شخصی به نام مریم هست. مریم عزیز از طریق زن‌ برادرم، فاطی عزیز، […]

بیشتر بخوانید
معجزه‌ای که پشت میله‌های زندان رخ داد

معجزه‌ای که پشت میله‌های زندان رخ داد

داستان راندخت-معجزه‌ای که پشت میله‌های زندان رخ داد!؟ سلام به همه عزیزان، امیدوارم حال دلتون عالی باشه. من فرهمند هستم توراندخت. این ویس در خصوص سری داستان‌های راندخت هست ، و قهرمان داستان ما شخصی به نام حسن هست که اسم مستعاره چون من هنوز اجازه ندارم اسمشون رو بگم، اگر خودشون دوست داشتن برای […]

بیشتر بخوانید
ظاهرا موفق، اما در باطن

ظاهرا موفق، اما در باطن !!!!

ظاهرا موفق، اما در باطن !!!! بعضی آدم‌ها رو زندگی سر راه هم قرار میده، نه برای تصادف، بلکه برای نجات. مریم یکی از اون آدم‌هاست که آشناییش با خانم فرهمند، نقطه شروع یک مسیر پرچالش اما پر از خیر و برکت بود. دختری که از بیرون موفق به‌نظر می‌رسید، اما از درون خسته بود. […]

بیشتر بخوانید
شبیه کسی بودم که یک عمر با او جنگیدم

شبیه کسی بودم که یک عمر با او جنگیدم

شبیه کسی بودم که یک عمر با او جنگیدم همه‌مون یک نفر رو تو زندگی داشتیم که می‌خواستیم مثلش نباشیم… اما گاهی دقیقاً همون جا که فرار میکنی، همون جاییه که داری ناخودآگاه بهش نزدیک‌تر میشی. این داستان، صدای خانمیه که سال‌ها از شبیه بودن به پدرش فرار کرده بود… تا زمانی که با یک […]

بیشتر بخوانید
داستان راندخت- داستان بعد از این تغییر، پسرم کلا عوض شد

داستان راندخت- داستان بعد از این تغییر، پسرم کلا عوض شد

داستان بعد از این تغییر، پسرم کلا عوض شد!! سلام به همه عزیزان، امیدوارم حال دلتون عالی باشه. تو این ویس می‌خوام داستان واقعی شماره ۸ راندخت رو براتون تعریف کنم. قهرمان داستان ما، آقا پسری هست، تقریباً ۲۷-۲۸ ساله. داستان از اینجا شروع میشه که مهسای عزیز، یکی از دوستانشون‌ رو به من معرفی […]

بیشتر بخوانید