برای استفاده از سایت راندخت، نیاز به راهنمایی داری ؟!

من با شکرگزاری استعداد گمشده‌ام رو پیدا کردم

من با شکرگزاری استعداد گمشده‌ام رو پیدا کردم

داستان راندخت-من با شکرگزاری استعداد گمشده‌ام رو پیدا کردم!

 

سلام به همه عزیزان، امیدوارم حال دلتون عالی باشه.
من فرهمند هستم، توراندخت، و در این ویس می‌خوام یکی از سری داستان‌های راندخت رو براتون تعریف کنم.

داستان این سری مربوط به شخصی به نام مریم هست. مریم عزیز از طریق زن‌ برادرم، فاطی عزیز، به من معرفی شد.
مریم عزیز سال ۱۳۹۹، تو اوج کرونا، به گروه معرفی شد و اون موقع شرایط بسیار بدی داشت.
خیلی هم رو خودش کار کرده بود، کلاس‌های مختلف رفته بود، خانمی آگاه و باسواد بود، ولی خب نتونسته بود اون آگاهی و چیزهایی که یاد گرفته بود رو تو زندگی روزمره استفاده کنه و حال دلش خوب کنه.

وقتی اومدن تو گروه شکرگزاری، از اقوام بودن و خب دیگه سفارشی هم شده بودن، پس توجه خاصی بهشون می‌شد.
اون موقع، دوستان، سرمون خلوت‌تر بود؛ گروه ما مثلا نهایتا ۱۰۰ تا ۲۰۰ نفر تو واتساپ بودن.

مریم‌جون شکرگزاری انجام داد، من تا اون زمان ندیده بودمش.
یادمه یه روز به من زنگ زد و گفت: «حالم خیلی بده. همسرم با من هم‌مدار نیست، شکرگزار نیست، خیلی غر میزنه. پسرم درس نمی‌خونه، خیلی شیطونی می‌کنه…»
نجوا رفته بود سراغش.
منم بهش گفتم: «مریم‌جان، شکرگزاری انجام بده. این مسیر درسته و همه چیز درست میشه.»

خب مریم‌جون یه دوره، دو دوره، سه دوره… همیشه تو دوره‌ها بود.
اون موقع که گروه‌هامون هر ماه بود، یه عده ثابت بودن و یه عده جدید می‌اومدن. اون‌هایی که ثابت بودن، دیگه انگار سرقفلی داشتن!

مریم‌جون یه کار خیلی قشنگی کرد. مثل خیلی از بچه‌ها، اون‌قدر تو این مسیر اومدن و نتیجه گرفتن و حال دلشون خوب شد که برای دوستان و فامیلشون یه گروه درست کرده بودن.
همزمان، هر درسی که ما اون شب می‌دادیم، فوروارد می‌کردن و با چیزهایی که خودشون از قبل بلد بودن، آموزش می‌دادن.
هم خودشون رشد می‌کردن، هم باعث می‌شدن که اطرافیانشون هم مدارشون عوض شه، افکارشون تغییر کنه و شکرگزار بشن.

چون من همیشه میگم:
بچه‌ها با بچه‌های شکرگزار بگردید. همه که تو گروه راندخت نیستن، همه که کتاب معجزه سپاس رو نخوندن.
بعضیا اصلا ذاتا شکرگزارن، مثبت‌ان، دیدشون مثبته به زندگی، و قدردانن.

خب مریم‌جونم این کار کرد.
اولین معجزه‌ای که دید این بود که جواز کسب همسرش به‌طور معجزه‌آسا تمدید شد.
بعد خونه‌شون رو عوض کردن و تو گروه، موقع نوشتن دستاوردها، گزارش دادن که این اتفاقات افتاده، چک‌هامون پاس شده…

و اما یه چیز خیلی خیلی جالب و معجزه‌ای که من درباره مریم‌جون یادمه، این بود که مریم‌جون یه خانم خانه‌دار بودن و تا حالا کار نکرده بودن.
ولی در مسیر شکرگزاری، یه استعداد نهفته در خودشون کشف کردن؛ صدای زیباشون.
شروع کردن به فعالیت، کلاس فن بیان رفتن و بعد از حدود یک سال، ویس‌های خیلی قشنگ دکلمه می‌فرستادن تو گروه.

صدای بسیار زیبایی دارن و حالا دارن کتاب‌ها رو به صورت صوتی ضبط می‌کنن.
و این‌طوری یه شغل جدید برای خودشون به وجود آوردن.

و یک کتاب یک‌ روز برای من صوتی فرستادن که خیلی برای من جالب بود.
خیلی مسلط بود و خودش همیشه می‌گفت که این کار من خیلی دوست دارم و اصلا من فکر نمی‌کردم که یک استعداد من دارم.

قبل از اینکه ویس ضبط کنم، امروز به مریم‌جون زنگ زدم، گفتم: مریم‌جون، یک ذره از حال و هواتون به من بگو، قبل از شکرگزاری چه جوری بودی؟
گفت: قبل از شکرگزاری حالم خیلی بد بود، خیلی حساس بودم، اطرافیان خیلی اذیتم می‌کردن، ولی به محض اینکه اومدم تو شکرگزاری و شکرگزاری کردم،
تمام اون افرادی که من اذیت می‌کردن، خود به‌ خود از من دور شدن و من دیگه اینا رو ندیدم؛ چه تو حالا فامیل بودن چه دوستان بودن.

و کلا گفت اصلا زندگی من تغییر کرد. خونه خب دو خوابه‌مون شد سه‌ خوابه، بعد محل خونه‌مون عوض شد، خیلی جای بهتری رفتیم.
تو کار همسرم خیلی تغییرات ایجاد شد، درآمدمون بالا رفت و از همه جالب‌تر، از همه جالب‌تر، انقدر مریم عزیز رو خودش کار کرد که من واقعا بهش تبریک میگم و خیلی هم دوستش دارم. این بود که هفته پیش دو تا اتفاق براشون افتاد که من واقعا لذت بردم از این‌همه حس خوب و مدیریت و ایمانش.

دو تا اتفاق بد که حالا خودشون تو ویس توضیح میدن فهمیدم واقعا شکرگذاره. واقعا شکرگزاری چون این اتفاق برای هرکسی می‌افتاد، اصلا ناامید می‌شد یا می‌ترسید، ولی اینقدر ایمان قلبیش بالاست و توکلش بالا بود که به بهترین حالت این ترجمه کرد و مدیریت کرد.

و به من گفت که ما بیرون بودیم و دخترم تو خونه بود و خونه، قسمتی از خونه آتیش گرفت.
و فکر کنید اینا تا برسن به خونه، چه شرایط سختی داشت. ولی می‌گفت من توکلم فقط به خداوند بود، و وقتی رسیدم همه‌چیز به خوبی تموم شده بود.

یا پسرشون تصادف کرده بود و خدا رو شکر آسیبی ندیده بودن.
و خب این همه‌اش بابت احساس خوب و ارتعاش خوب مریم‌جان بود که خداوند هم حمایتشون کرد و مراقبشون بود و مترجم درونش خوب شده بود.

امروز کلی با هم صحبت کردیم و پیشنهاد دادم که تو کارشون فعالیتشون رو بیشتر بکنن و درآمدشون رو بالاتر ببرن، روی باورهای پولشون بیشتر کار بکنن.

چون ما وقتی میایم تو شکرگزاری، تازه این ذهن ما ساکت میشه که ندای درون و شهودمون بشنویم و کلا بتونیم مسیری که خداوند برای ما رقم زده و می‌خواد نشونمون بده رو،
پیداش بکنیم از طریق نشانه‌ها.

و خب ما باید بعد از شکرگزاری، رو باورهای پولمون کار بکنیم، رو هفت بعدمون باید کار بکنیم، رو شخصیتمون باید کار بکنیم، رو رشد شخصیمون باید کار بکنیم، مهارتمون باید بالا ببریم.
چون همه انسان‌ها حداقل پنج‌تا استعداد دارن.

من خودم واقعا هرگز فکر نمی‌کردم که بخوام روزی درس بدم. و این فقط لطف خداوند بود که شامل حال من شد، و پیگیری خودم و علاقه خودم و عشقی که به این کار داشتم.

خب حالا هی برای من میاد که صدات قشنگه، صداتون قشنگه، دلنشینه… والا ما تا ۴۸ سالگی نه صدای قشنگی داشتیم نه بلد بودیم حرف بزنیم!
تمام اینا لطف خداوند بود و خیلی خیلی سپاسگزارم.

مریم عزیزم خب استعداد خودش پیدا کرد و مطمئنم باز هم استعدادهای دیگری هم داره.
همتون بچه‌ها دارید، همتون استعداد دارید؛ به شرطی که بیاید تو شکرگزاری، ذهنتون خاموش کنید. کلا خاموش نمیشه، افکار منفی کم میشه.
چون انرژی، دیگه انرژی که از بین نمیره؛ یا منفیه یا مثبته.
ما انرژی منفی رو تبدیل می‌کنیم به انرژی مثبت، یعنی افکار منفی‌مون کم میشه، یک‌دونه افکار منفی کم بشه، یک‌دونه افکار مثبت اضافه میشه.

و کم‌کم حالمون خوب میشه، حال دلمون خوب میشه، عشق جاری میشه، حسمون به خودمون خوب میشه، خودمون دوست داریم، صلح درون رخ میده.
و وقتی که ما با خودمون به صلح برسیم، با جهان هستی به صلح می‌رسیم و متوجه می‌شیم که دیگرانم خود ما هستن.
اگر دیگران ما رو اذیت می‌کنن، در واقع ما خودمون داریم خودمون اذیت می‌کنیم.
چون خودمون داریم اذیت می‌کنیم، دیگه دیگران ما رو اذیت می‌کنن. ما از اون حساسیت درمیایم و بزرگ می‌شیم، ظرف وجودمون بزرگ میشه، با ظرفیت می‌شیم و تبدیل می‌شیم به یک انسان خردمند که هم به خودش سود برسونه، هم به دیگران سود برسونه.

ما خیرمون اول باید به خودمون برسه، بعد به دیگران.
ما چیزی که در وجود نداریم، در وجود خودمون، نمی‌تونیم به کسی بدیم.
من بارها و بارها این گفتم؛ یکی از اساسی‌ترین چیزهایی هست که در عزت نفس هست.
من وقتی خودم دوست ندارم، نمی‌تونم کسی رو دوست داشته باشم، و وقتی کسی رو دوست ندارم، کسی من دوست نداره.

من وقتی که در درون به خودم احترام نمی‌ذارم، غیرممکنه کسی به من احترام بذاره.
من وقتی برای خودم ارزش قائل نشم، جهان هستی بی‌ارزشی من اثبات می‌کنه. چون تمامی این‌ها باورهایی هست که ما داریم و خودمونم خبر نداریم.

و من همیشه سوالم اینه که: کی جلو ثروتمند شدن ما رو گرفته؟
خودمون. خودمون که اینقدر باور داریم که ما ثروتمند نمی‌شیم، که بهانه‌ش پیدا می‌کنیم، دلیلشم پیدا می‌کنیم.

هر کاری رو دوستان شروع بکنید، تو شکرگزاری موفق می‌شید، یعنی شک نکنید. اگر به دلتون می‌افته که مثلا برید تو کار فشن، برید.
اگه به دلتون می‌افته برید مثلا تو کار نرم‌افزار و برنامه‌نویسی، حتما برید.
اگه مثلا به دلتون می‌افته که برید تو کار مثلا مواد غذایی یا برید تو کار چاپ یا برید تو کار لباس یا برید تو کار نقاشی یا ساز، آواز، نمی‌دونم، یک مهارت، حتما حتما شروع بکنید و پیگیر باشید. حتما حتما نتیجه می‌گیرید.

یک روزی من شروع کردم. نه از قضاوت ترسیدم، نه از مسخره شدن ترسیدم.
فکر کنید من یک روزی، یک ندای درون به من گفت که باید آموزش بدی و من می‌گفتم: نه، من نمی‌تونم، من بلد نیستم، زشته، حالا به من می‌خندن!
خب الان، نه گروهی داشتم، نه شما بودید، نه من بودم، هیچ خبری هم نبود.
ولی شروع کردم، به ندای دلم گوش کردم و از قضاوت شدن نترسیدم.
چون من هیچ کسی رو قضاوت نمی‌کنم. از سرزنش نترسیدم، چون من هرگز خودم سرزنش نمی‌کنم.

چیزی که یاد گرفتم و مریم‌جانم یاد گرفت، این بود که ما مسئول زندگیمون هستیم.
هر اتفاقی که می‌افته، ما باید بپذیریم که یک سرش خودمون بودیم. حالا یا می‌بریم یا می‌بازیم.
مسئولیتش به عهده می‌گیریم و در مسیر حرکت می‌کنیم و رشد می‌کنیم و قانون تکامل رو رعایت می‌کنیم.

و هیچ‌وقت بچه‌ها حسادت نکنید. مثلا ببینید یک نفر موفقه، برید زندگیش بخونید. غیرممکنه کسی دو سال تو کاری مرتب تمرین کنه و موفق نشه.
پنج سال اگر تو یک شاخه‌ای شما بمونید، فعالیت بکنید، شما معروف می‌شید.
اگر هفت سال تو یک رشته تا ده سال بمونید، صاحب‌نظر می‌شید.
یعنی شما مهارتتون میره روی ۶۰، ۷۰ تا ۸۰. و جهان هستی اصلا خودش تمام مخاطبینی که برای شما هست، می‌فرسته. اصلا نیاز به تبلیغ ندارید.

من برای کارم اصلا تبلیغ نمی‌کنم. شاید هیچ‌کس باور نکنه، من حتی برای گروه‌هایی که دارم یا آموزشی که دارم یا کلاس‌هایی که دارم، هیچ تبلیغی ندارم.
چون یک نفر اومده نتیجه گرفته، خودش رفته سه نفر، پنج نفر، ده نفر آورده.
و من بعضی موقع‌ها به مهسا‌جون میگم: دیگه ثبت‌نام نکن، چون من نمی‌رسم واقعا.
و با تبلیغات مخالف نیستما، ولی من میگم وقتی که شما مهارتتون ببرید بالا، اصلا نیاز به تبلیغ نیست، اصلا و واقعا به این باور رسیدم.

امیدوارم که داستان مریم به جانتان نشسته باشه و شما هم یک روز، یکی از داستان‌های راندخت بشید و من با ذوق تعریف کنم.
چون نتایج شما، دستاوردهای شما و حال خوب دل شما، برای من بهترین کادو هست.

و خیلی خیلی ایمانم قوی‌تر میشه، باورم قوی‌تر میشه که این مسیر درسته و من وقت بیشتری می‌ذارم، مطالعه بیشتری می‌کنم و محتوای بهتری تهیه می‌کنم برای شما عزیزان.

دوستون دارم
در پناه حق
خدانگهدار

 

شما خودجوی عزیز نظر و کامنت‌تون رو میتونین در پایین این قسمت درج کرده و اگر تجربه مشابه‌ای دارید نیز بنویسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *