
داستان راندخت-دختری که با شکرگزاری از خودکشی به خوشبختی در آمریکا رسید!
سلام به همه عزیزان، امیدوارم حال دلتون عالی باشه.
من فرهمند هستم، توراندخت، و در این ویس میخوام یکی از داستانهای راندخت رو براتون تعریف کنم.
داستان این سری ما مربوط میشه به یک دخترخانم خیلی خیلی نازی که سال ۹۹ از طریق دوستان وارد گروه شکرگزاری شد،
و همزمان مادر ایشون هم وارد گروه شد.
چند روز از گروه گذشته بود که این خانم به من پیام داد که مادرم خیلی حالش بده و میخواد خودکشی بکنه.
من بهش زنگ زدم و گفتم که :چی شده؟
گفت: من پدر مادرم از هم جدا شدن و مادر من در شرایط خیلی بدی هست و ما از نظر مالی هم خیلی شرایطمون بده و پدرم خرجی نمیده و مادرمم دیگه بریده و اون موقع هم کرونا بود، ولی خانمم آرایشگر بود.
دخترخانم گفت: کار منم خوابیده بود دیگه کاری وجود نداره، مشتری هم نیست و تو خونهایم و ما تو خرج خونمون موندیم.
گفتم: گوشی رو بده به مامانت.
گوشی رو داد به مادرشون و مامانش زد زیر گریه و گفت: «خسته شدم.»
گفتم: «میخوای خودت بکشی؟»
گفت: «آره.»
گفتم: خب بکش، کرونا هم که هست و مراسمی هم که برات نمیگیرن و جهان هستی هم بدون تو هم جهان هستی هست.
این زمین میچرخه و این آفتاب طلوع میکنه و غروب میکنه و همه هم زندگیشون رو دارن میکنن.
اگه واقعا به این نتیجه رسیدی، خودت بکش، یه عکس قشنگ از خودت بگیر بذار و برو دیگه، وقت ما هم نگیر.
چون من هرکی بهم زنگ میزنه میگه خودم میخوام بکشم خیلی راحت میگم: خب بکش. اگه به این نتیجه رسیدی بکش.
گفت: نه آخه اینجوری و اونجوری…
گفتم: خب حالا شما انقدر عجله داری برای رفتن، خب ۲۸ روز صبر کن.
این راه رو هم امتحان کن، اگه جواب نداد راه خودکشی بازه همیشه مشکلی نداره که.
این مادر و دختر شروع کردن به شکرگزاری و به روز هفدهم که رسید، چک کائنات این عزیز دل، ماری عزیز، یه چک ۵ میلیونی کشیده بود.
دیدم دو روز بعد به من زنگ زد و گفت که پیام داد گفت که: اصلا یه چیزی غیرممکن معجزه شده.
گفتم: چی شده؟
گفت: اصلا پدر من به من زنگ نمیزد، اصلا به ما خرجی نمیداد.
من چک کائناتی که نوشتم پدرم به من پیام داد گفت: حالت چطوره؟
بعد گفت شماره حساب بده و ۵ میلیون ریخت به حساب ما، مگه میشه همچین چیزی؟
گفتم: آره میشه، چرا نمیشه؟
من یه احساس عجیبی این ماری عزیز به من میداد. این دخترخانم اولا فوقالعاده مهربون بود و فوقالعاده پیگیر بود،
یعنی الهاماتش هم باز بود، مثلا تمام درسها رو میگرفت.
وقتی یه چیزی میگفتم فوری میرفت مثلا میگفت این کتاب رو من خوندم.
در رابطه با اون کار، اون موضوعی که من میگفتم میرفت کتاب میخوند، تحقیق میکرد و به باور قلبی رسیده بود که این راه درسته.
شکرگزاری انجام دادن و بعد اتفاق خاصی براشون نیفتاد، فقط حالشون خوب شده بود.
بعد این خانم چون آرایشگر بود تو همون شرایط کرونا خب رفت چند تا مثلا کار برای چند تا مشتری انجام داد.
و بعد زنگ زد گفت: اینا به من پول ندادن.
گفتم: نمیدونم چرا من همش تو رو خارج از کشور میبینم و تو خیلی خوشبخت میشی.
بعد گفت: مگه میشه مثلا پول ندارم که مثلا تا تهرانهم بیام، شهرستان بودن.
گفتم: نمیدونم، ولی شکرگزاری رو انجام بده.
چون من هر موقع مراقبه میکنم تو رو آینده تو خیلی خوب میبینم و تو خیلی پولدار میشی و تو رو آمریکا میبینم.
همیشه بهش میگفتم من تو رو آمریکا میبینم.
یه یک سالی خب ما اون موقع خیلی گروه داشتیم، یعنی هر ماه گروه که تموم میشد ما گروه جدید میزدیم.
دو روز استراحت میکردیم، دوباره شروع میکردیم گروه زدن و بچهها مرتب میومدن.
همون گروه ثابت که بودن هرکسهم مثلا سه نفر، ۴ نفر معرفی میکرد و قانون تکامل رو رعایت میکردیم،
و دیگه گروه مثلا شده بود ۱۰۰ نفر بعد شد ۱۵۰ بعد ۲۰۰ نفر. تو واتساپم ما دیگه بالای ۲۰۰ نفر عضو نمیگرفتیم.
اون موقع هم خیلی من سختگیر بودم و میگفتم از روز دوم دیگه هیچکس حق نداره وارد گروه بشه.
چون سوال میکردن که حالا ما چیکار کنیم؟
حالا ما روز پنجم بودیم اونا روز اول بودن و همزمان که ما این دورهها را تکرار میکردیم، این ماری عزیز خودش اومد برای دوستای خودش یه گروه تشکیل داد و منم عضو کرد. منم بعضی موقع میرفتم تو گروه میدیدم که این چقدر قشنگ درس میده.
یک سال گذشت و دیگه کرونا که کم کم تموم شد دیدم به من پیام داد و گفت که: من به صورت معجزهآسا اومدم خارج از کشور، اومدم ترکیه.
یکی از فامیلامون به مامانم گفت و من اومدم ترکیه.
گفتم: خب خدا رو شکر. حالا تو پیام واتساپ بودیم ما، خیلی برات خوشحالم.
گفت: من یادمه شما همیشه به من میگفتی من آمریکام حالا من تازه اومدم ترکیه.
گفتم: صبور باش و گفتم شکرگزاری میکنی؟
گفت: آره.
ایشون فوری رفت سر کار و همون شخصی که ایشون دعوت کرده بود بعد از یک ماه گفت از خونه من برو بیرون.
اصلا مثل اینکه این دستان خداوند بود که این رو برداره ببره ترکیه.
ایشونم خب خیلی ناراحت شد و گفتم دخترم داری رشد میکنی، نگران نباش، تو باید مستقل بشی.
رفت یه خونه گرفت و رفت تو آرایشگاهی و کارش چون خیلی خوب بود، حقوق خیلی بالا، یه چند مدتی تو ترکیه بود و چند تا کار عوض کرد و چند تا شهر ترکیه هم عوض شد و چالشهای خودش داشت تا اینکه سال گذشته برای من یه پیام داد و گفت خانم فرهمند من ازدواج کردم و عکسش فرستاد با همسرش.
خیلی خیلی خوشحال شدم براش و گفت ما داریم کارامون میکنیم که بریم آمریکا.
یه ویس برای من فرستاد که من به تمام آرزوهام رسیدم، من ماشین پورشهام خریدم، خونه ویلاییم دارم میخرم و همسر من بسیار آدم خوبیه و بسیار ثروتمند و هنوزم با من در ارتباط هست. همسر بسیار خوبی داره، همسرشونم با من در ارتباطه، تو شکرگزاری هستند.
و ماری عزیزم هنوز داره شکرگزاری میکنه و این مسیر رها نکرد.
و باور قلبیش این بود که این راه درسته و صبوری کرد و تو چالشها فقط به من پیام میده که این اتفاق افتاد.
من میگفتم درس موضوع رو بگیر تا بزرگ بشی، این مسئله مشکل برای همه پیش میاد، کسانی که درسش میگیرن از این مسئله رد میشن، تو هم رد میشی.
و بزرگ شد، بزرگ شد، بزرگ شد و هنوزم داره شکرگزاری میکنه.
خیلی تلاش کرد که همسرش بیاره شکرگزاری و آورد و خداروشکر ماری داستان ما خیلی خیلی خوشبخت شد و خوشبختترم میشه، موفقترم میشه چون سنی نداره و خیلی خیلی براش خوشحالم و فکر میکنم تو گروه هم الان باشه.
خودش میدونه که چقدر دوستش دارم، مادرشم خیلی دوست دارم،
و از خداوند خیلی خیلی سپاسگزارم که اینقدر قشنگ بندگانش رو هدایت میکنه.
و واقعا اگر کسی ایمان داشته باشه و به خداوند اعتماد کنه و این مسیر ادامه بده و صبور باشه، مطمئن باشیم به تمام خواستههاش میرسه.
در واقع دوستان من بارها و بارها گفتم شکرگزاری قرار نیست چیزی به ما بده، شکرگزاری فقط احساس ما رو به خودمون خوب میکنه و ما نگاهمون به این جهان هستی مثبت میشه و ذهنمون از افکار منفی خالی میشه و ما ایدههای خوب برامون میاد، نشانهها رو میبینیم، راهها رو خوب تشخیص میدیم.
و خداوند بهمون پا داده یعنی چشم داده، گوش داده، پا داده، پنج تا حس داده که ما بتونیم حرکت بکنیم و نشانهها رو دنبال بکنیم و به خواستههامون برسیم.
چون بارها و بارها گفتم خواستههای ما آماده است، ما باید رشد کنیم به اون مدار برسیم.
اون خواستهها در یک مداری در این جهان هستی ثابته، اون افرادی که رشد میکنن به اون مدار میرسن.
و ماری داستان ما رشد کرد و خیلی خیلی من براش خوشحالم.
امیدوارم که داستان براتون جالب باشه.
اگه ماری جون دوست داشت که خودش یه ویس برای ما ضبط کنه مثل علی جان و من تو گروه بذارم،
تو کانال بذارم که شما هم با ماری عزیز آشنا بشید.
دوستتون دارم
در پناه حق
خدانگهدار.
شما خودجوی عزیز نظر و کامنتتون رو میتونین در پایین این قسمت درج کرده و اگر تجربه مشابهای دارید نیز بنویسید.