
داستان راندخت- خیاطی که باورهایش را دوخت و ثروت آفرید
سلام به همه عزیزان، امیدوارم حال دلتون عالی باشه. من فرهمند هستم توراندخت و این ویس رو ضبط میکنم در خصوص سری داستانهای راندخت.
قهرمان داستان ما خانمی هست زیبا، هنرمند به نام آرزوی عزیز از اراک.
در دورههای قبلی یک روز به من پیام دادند و همیشه از چرخشون فیلم میگرفتند و عبارتهای تاکیدی و ویسهایی که من برای گروه میذاشتم و کانال پخش میکردند. فیلم ضبط میکردند و برای ما میفرستادند که ما چند بار تو کانال قرار دادیم. برای من این موضوع خیلی جالب بود و یک بار باهاشون صحبت کردم.
ایشون کارشون خیاطی بود و داشتن کاری انجام میدادن و متاهل هم هستن و دخترشون رو میخواستن شوهر بدن و مشغول جهیزیه بودن. مثل اینکه یکی از دوستانشون میاد و میگه شکرگزاری کن، و قبل از اینکه اصلا با ما آشنا بشه با گروه ما، ایشون شروع میکنه به نوشتن چک کائنات و چکهاش پاس میشه.
خب دنبال این هم بوده، که یک راهی هست و خودش هم استعدادش رو پیدا کرده بود، علاقهش رو پیدا کرده بود و داشت کارهاش رو انجام میداد.
موقعی که من باهاش صحبت کردم گفت: من کاری داشتم که خوب بود ولی نه اونقدر، ولی من از زمانی که اومدم تو شکرگزاری، یک نمونهای دوختم برای یک جایی، کارشون سرویس آشپزخونه است، یعنی دستگیره و پیشبند و این چیزای خیلی خوشگل که قرار شد و به من گفتن یک نمونه انتخاب کن. یک نمونه درست میکنه و برای یک جا میفرسته و اون یک قرارداد خیلی بزرگ، اون سازمان باهاش میبنده و قرارداد پشت قرارداد. مدار رو رعایت میکنه و هی مبلغها میره بالاتر.
گفت: من دلم میخواد یک مبلغ خیلی زیادی ببندم که من نوشتم براشون به زودی.
دو سه روز بعد به من پیام دادن که اون قرارداد بزرگه رو من بستم. خب آرزو خیلی ماشاالله ایمانش بالاست، توکلش بالاست و مهارتش رو به ۸۰ رسونده.
یعنی نیومده که حالا بگه قانون جذب کار میکنه، حالا من چیکار کنم، حالا شکایت بکنه. تمام این انرژی اومده، انرژی شکرگزاری
اومده تمامش تو استعدادش، خلاقیتش و انگیزه بهش داده، ذوق و شوق و اشتیاق بهش داده.
و هزار ماشالله هر روز هم داره رشد میکنه. دختر گلش هم تو شکرگزاری هست و براش خیلی خیلی خوشحالم.
شاعرم هست بعضی موقعها هم شعر برای من میگه و طبع شعرش هم بالاست و من بسیار بسیار دوسش دارم. براش طلب خیر میکنم، براش آرزو میکنم که ایشالله کارش رو صادر بکنه و هرچی از خداوند میخواد بهش بده.
اولین چیزی که آرزو به من گفت موقعی که من باهاش صحبت کردم این بود که گفت: من ناراحتم.
گفتم چرا؟
گفت: عذاب وجدان دارم.
گفتم: برای چی؟
گفت: من یک موبایل خریدم و احساس میکنم این موبایل رو نباید میخریدم.
گفتم: چرا نباید میخریدی؟
تو هستی خالق این همه کار، تو هستی که این پول رو درمیاری و چرا تو نباید موبایل خوب دستت باشه؟
گفت: خدایا شکر که شما زنگ زدی، چون من وحشتناک عذاب وجدان داشتم و حسم بد بود که میتونستم این پول رو مثلا بیام تو خونه یا خرج هزینههای دیگه بکنم یا به زخم کار دیگهای بزنم.
آرزو جون خیلی موفقه، بسیار بسیار موفقه و من براش بسیار خوشحالم.
علت موفقیتش اول پشتکارش، دوم مهارتش رو به ۸۰ رسونده، سوم تو دوره شکرگزاری اومده و باورهای پولیش رو درست کرده.
من مطمئنم که ایشون به زودی یک کارخونه هم میزنه. همینجوری که الان ویس براتون دارم ضبط میکنم، برای من ویسی فرستاده خودش کامل توضیح داده.
حتی گفته که من تو خونه کار میکردم و جز خواستههام این بود که من یک جا رو بتونم بگیرم و خارج از خونه کار بکنم و اون هم مثل اینکه براش جور شد.
خیلی خیلی خوشحالم که با من مشارکت میکنید، دستاورد برای من میفرستید و منم با ذوق و اشتیاق براتون تعریف میکنم.
دوستتتون دارم
در پناه حق خدانگهدار.
شما خودجوی عزیز نظر و کامنتتون رو میتونین در پایین این قسمت درج کرده و اگر تجربه مشابهای دارید نیز بنویسید.
ویس این داستان، با صدای راندخت عزیز