برای استفاده از سایت راندخت، نیاز به راهنمایی داری ؟!

اگه باور نداری خدا درها رو باز می‌کنه، این داستان بخون

اگه باور نداری خدا درها رو باز می‌کنه، این داستان بخون

داستان راندخت-اگه باور نداری خدا درها رو باز می‌کنه، این داستان بخون!

سلام به همه عزیزان، امیدوارم حال دلتون عالی باشه.
من فرهمند هستم توراندخت و در این ویس می‌خوام یکی از سری داستان‌های راندخت رو براتون تعریف کنم.

داستان ما سال ۹۸ شروع میشه و خانمی از طریق عروس گل ما به گروه معرفی میشه.
این خانم شکرگزاری می‌کردن و یک دوره که شکرگزاری کردن، دوره بعدی من بهم الهام شد که فرزند ایشون که یک آقاپسری بودن، بیان تو شکرگزاری.

من بهشون زنگ زدم، گفتم که شما پسرتون چند سالشونه؟
آقا مهدی گل که دانشجو بودند و اون موقع هم کرونا تازه شروع شده بود.
ما دوره‌هامونم خیلی زیاد بود، دیگه روزی حداقل شبی سه تا گروه رو ما داشتیم.

مهدی جان اومد و خلاصه چالشی تو گروه راه‌اندازی کرد.
خب فنی هم بود و مهندسم بود و زبان انگلیسیشم فول، و ریاضی هم عالی و فیزیک، و همش ما رو به چالش می‌کشوند که این چیه؟
متافیزیک؟ کوانتوم؟ علم این میگه، این اون رو میگه…

خلاصه، مهدی عزیز ما شروع کرد به شکرگزاری.
خب مهدی کار نمی‌کرد، تازه درسش تموم شده بود و شرایط مالی خوبی نداشتن.
خب تو کرونا هم یادتونه که همه کارها تعطیل شده بود.
مادر ایشون هم یک آرایشگر خیلی حرفه‌ای بود، فکر کنم تو زمینه تاتو بودن و خب ایشون هم دیگه کارشون تعطیل شده بود.

و مهدی هم می‌گفت که آخه چه‌جوری راه ما باز میشه؟ آخه مگه میشه شکرگزاری مثلا برای ما پول بیاره؟

مثلا من گفتم: خب آرزوت چیه؟
گفت: آرزوم اینه که برم آمریکا.

و شروع کرد به شکرگزاری، یک دوره، دو دوره، سه دوره…
و تو همون اوج کرونا من دیدم که این خیلی ماشاالله بااستعداد و زبان انگلیسیش خوبه،
کامپیوترش خیلی خوب بود ولی خب نتونسته بود ازش استفاده بکنه.
و شروع کرد به ترجمه سری مقالات، و یک سری پروژه‌ها رو از شرکت‌ها گرفتن به صورت آنلاین، و تو خونه کار می‌کرد.

مهدی مثلا به راحتی اون موقع ماهی فکر می‌کنم ۱۲ تومن، ۱۵ میلیون درمی‌آورد.
خب برای اون سن خیلی زیاد بود و خوب بود، خدا رو شکر و مهدی پولاش رو پس‌انداز کرد.
و وقتی من دیدم استعدادش خوبه، یک پروژه‌ای که دوستان داشتن برای مقطع دکترا، من از مهدی دعوت کردم، خواهش کردم که بیاد.
و اومد، شروع کرد به کار چند ماهی و چون همزمان داشت که پذیرش می‌گرفت برای رفتن به آمریکا، و خیلی دوست داشت و هدفش این بود.

یک پذیرش گرفت از یکی از دانشگاه‌ها و اون موقع نه پولی داشت، نه به‌هرحال شرایطی داشت.
ولی من می‌گفتم شکرگزاری بکن، توکل داشته باش، مطمئنم که راه‌های تو باز میشه.

خب با اون پروژه‌ای که انجام داد، مقداری پول پس‌انداز کرد و رفت دبی.
و خیلی زود، فکر می‌کنم مثلا در عرض دو سه ماه، ویزاش رو گرفت.
و بعد از چند ماه هم به‌صورت خیلی خیلی معجزه‌آسا، دستان خداوند اومدن کمک.

و حتی یکی از همسایه‌های ایشون که دوستان مادرشون بودن، پسرشون اونجا بود و یک خونه براشون آماده کردن.
استادی که اونجا پذیرش بهش داده بود، قبول کرد و در مقطع لیسانس، ایشون رفت آمریکا.
و الان فکر کنم مهدی جان دو سال هست که آمریکا داره درس می‌خونه و خدا رو شکر، خدا رو شکر، خدا رو شکر، بسیار موفق و به آرزوش رسید و من هیچ‌وقت یادم نمیره. همیشه وقتی یک جوانی میاد تو گروه و با من صحبت می‌کنه، من همیشه مهدی رو میگم.
که من دیدم به چشم خودم که الله‌اکبر، از این شکرگزاری، چه‌ها می‌کنه.

و ویژگی‌ای که مهدی جان داشت این بود که خیلی خیلی پیگیر بود. یعنی شکرگزاری انجام می‌داد و هرگز ناامید نشد.
و اولین معجزه‌اش این بود که چک کائنات که نوشت، تونست با اون چک کائنات که پاس شد، یک کامپیوتر بخره.

و خب حالا شاید مثلا الان نگاه می‌کنیم، چیزی نبود، ولی اون موقع، زمان خودش، خیلی معجزات بزرگی برای مهدی جان رقم خورد.
کامپیوترش رو خرید، بعد کم‌کم کار کرد و بسیار پیگیر بود، بسیار پیگیر بود. با تمام سختی‌هایی که داشت، و هدف داشت، برنامه‌ریزی می‌کرد.

و من همیشه واقعا برام الگو بود و براش بهترین‌ها رو از خداوند می‌خوام. و فکر می‌کنم که تو گروه باشه مهدی جان یا مادرشون باشه.
و به مادرشون هم واقعا تبریک میگم و بابت وجودشون شکر می‌کنم، و امیدوارم که از این عزیزان مثل مهدی زیاد بشن.

مخصوصا من روی نسل جوان خیلی خیلی تعصب دارم و میگم که یک جوان بیاد تو شکرگزاری، یک نسل رو می‌تونه آباد کنه.
و ازدواج خوب بکنه، بچه‌های خوبی تربیت بکنه، تاثیرش تو جامعه خیلی بیشتره و خیلی خیلی بابت این خوشحالم.

این هم یکی از داستان‌های راندخت بود که من خیلی خیلی دوستش داشتم.
می‌خواستم آخرین داستان باشه که تو گروه تعریف می‌کنم، ولی امشب دوست داشتم که این رو به اشتراک بذارم.

و شما هم از این داستان نکاتش رو بگیرید و امیدتون به خداوند بیشتر بشه، اعتمادتون به خداوند بیشتر بشه،
ایمان داشته باشید که افکار ما واقعا سرنوشت ما رو رقم می‌زنه و ما می‌تونیم یک زندگی بسیار بسیار خوبی رو خلق بکنیم.

اگه یادتون باشه، چند شب قبل من یک متن نوشتم که به خودتون یک تعهد بدید که خودتون خالق زندگیتون هستید.

اسم و فامیلتون رو بگید، ضبط بکنید صدای خودتون رو که مثلا: من توراندخت فرهمند، متعهد می‌گردم که خودم خالق زندگیم هستم.
و تمامی انسان‌ها، شرایط، اوضاع و اتفاق‌ها رو خودم به زندگیم جذب می‌کنم.

و این ویس رو روزی چند بار گوش بدید.
این، ضمیر ناخودآگاه شما متوجه بشه که شما خالق زندگی هستید.
و شما متوجه شدید که با افکارتون، با سطح ارتعاشتون، با مدارتون، زندگی خودتون رو خلق می‌کنید.

دوستتون دارم.
در پناه حق،
خدانگهدار.

 

شما خودجوی عزیز نظر و کامنت‌تون رو میتونین در پایین این قسمت درج کرده و اگر تجربه مشابه‌ای دارید نیز بنویسید.

  1. نادیا گفت:

    من که دیگه به همه چبز خدا باور دارم

    1. پشتیبان گفت:

      درود بر شما

      پر از خیر و برکت باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *