برای استفاده از سایت راندخت، نیاز به راهنمایی داری ؟!

از اوج بی‌پولی تا راه‌اندازی یک کسب‌وکار موفق

از اوج بی‌پولی تا راه‌اندازی یک کسب‌وکار موفق

داستان راندخت-از اوج بی‌پولی تا راه‌اندازی یک کسب‌وکار موفق

سلام به همه عزیزان، امیدوارم حال دلتون عالی باشه. من فرهمند هستم توراندخت و این ویس رو ضبط می‌کنم در خصوص سری داستان‌های راندخت است.

قهرمان داستان ما یک خانمی هست که من ندیدمشون، فقط یک بار تلفنی باهاشون صحبت کردم و در آبان و دی در دوره شکرگزاری ما شرکت کردند.
ایشون خانه‌دار بودند، کاری هم انجام نمی‌دادند. شوهرشون کارمند دولت و چند تا فرزند دارند!!، دقیقا نمی‌دونم، فکر کنم دو تا فرزند دارند.

این خانم وقتی میاد تو دوره شکرگزاری، افکارش خیلی مثبت میشه، نگاهش به زندگی عوض میشه و میگه من باید برای خودمم یک کاری انجام بدم.
و در شرایط مالی بسیار بسیار بد، جوری که ماشینش حتی بیمه نمی‌تونست بکنه، ماشینش خراب بود، نمی‌تونست تعمیرگاه ببره و کلی اقساط عقب افتاده داشت.

پسر ایشون میاد بعد از دوره اول شکرگزاری بهش پیشنهاد میده که بیا با من یک همکاری بکن. پسرشون تو شرکتی کار می‌کرده و قسمت فروش و بازاریابی بوده. میگه مامان بیا کمک من و شما که تو روزا تو خونه هستی بیا کمک من به مشتری‌ها زنگ بزن.

ایشونم به خاطر اینکه به پسرش کمک بکنه میاد شروع می‌کنه و هفته اول خیلی فروش می‌کنه. خب حالا چون من اجازه ندارم که کارشون رو بگم دیگه تا این حد میگم و سودش با پسرشون مثلا نصف نصف بوده.

چیزی که می‌فروختند مثلا هر دستگاهی رو ۵۰۰ هزار تومان سود می‌کردند که نصف نصف با هم تقسیم می‌کردند.
ایشون اینقدر فروشش بالا میره که پسرشون میگه که نه من با تو شریک نیستم، به خاطر اینکه من باید یک آگهی هم بزنم تو دیوار و اون پولش رو باید من بدم.

ایشون میگه که من انقدر دیگه اعتماد به نفسم رفته بود بالا و اینقدر ایمانم قوی شده بود که
گفتم: اصلا آگهی رو من میدم هیچ مشکلی نداره اصلا من جدا میام کار می‌کنم.

و شروع می‌کنه به کار و به لطف خدا به لطف خدا از همون خونه بدون هیچ سرمایه‌ای فقط با ایمان و توکل و اعتمادش به خداوند و شناخت توانمندی خودش، شناخت خودش، قدرتمندی خودش، اراده خودش، نیاز خودش با شناخت خودش دوستان تاکید می‌کنم. (شما می‌توانید ویس عزت نفس را گوش دهید.)

شروع میکنه، بعد وام خانوادگی، تو فامیل وام صندوق‌های خانوادگی برنده میشه و میگه من با همون پول، تازه کل پول هم به من ندادند همون پیش پرداختی که دادند رفتم اون دستگاه‌ها رو خریدم و شروع کردم به فروش.

بعد خیلی خیلی جالبه که این خانم اینقدر بامزه بود و هست به من گفته که من تا دو سال دیگه یک شرکتی مثل همین الان که دستگاه‌ها رو از این شرکت می‌خریم، من خودم مدیرعاملم و شرکت تاسیس می‌کنم و خودم کارآفرینی می‌کنم.

خیلی خیلی خوشحالم
خیلی خیلی خوشحالم و ممنونم ممنونم از اینکه به من اطلاع دادن و منم توی این خوشحالی شریک کردند.
و منم داستان راندخت رو اختصاص دادم به این دوست عزیزمون.

اگر خودشون دوست دارن بعدا یک ویس برای ما ضبط کنن برای ما بذارن، مثل بقیه عزیزانی که خودشون داوطلب شدن و ویس گذاشتن و من همیشه گفتم برای کار دوستان سرمایه نیاز نیست.

اون کاری که خداوند برای ما در نظر گرفته اصلا نیازی به سرمایه نیست،
فقط همت می‌خواد و ذوق و اشتیاق و اینکه از ترس‌ها رد بشید و این دوست عزیز ما این کار رو انجام داد و خیلی خیلی براش خوشحالم.

امیدوارم که این داستان به جانتون نشسته باشه و از نتایج‌تون از دستاوردهاتون برای من بفرستید خسیسا
تا براتون داستان های خوشگل تعریف کنم.

دوستتون دارم،
در پناه حق خدانگهدار.

 

 

شما خودجوی عزیز نظر و کامنت‌تون رو میتونین در پایین این قسمت درج کرده و اگر تجربه مشابه‌ای دارید نیز بنویسید.
 

ویس این داستان، با صدای راندخت عزیز


 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *